پرنده ی ذهن من
جانان عزیزم آرزوی دور قلبم امشب مامانی باز رفته تو فکر تو و زندگی سالهای دوری که حتی شاید هیچ وقت نباشه.شایدم باشه اما نه اونجوری که مامان فکرشو میکنه.بالاخره مونسه و هزار جور فکر و خیال. می دونی قلب من می ترسم از خیلی چیزها از خیلی چیزهایی که شاید حتی فکر کردن بهشون مسخره به نظر برسه مثل همین فکر تو که شاید از نظر خیلی ها خنده دار باشه.می دونم که تو نیستی و شايدهم هیچ وقت نباشی ولی من اصولا نمی تونم به نبودنت فکر کنم . نمی تونم به نبودن خیلی چیزا فکر کنم . در حالیکه شاید قرار نباشه اتفاقات زندگیم روی محور ذهن پیچیده ام حرکت کنه.و من حتی از این هم واهمه دارم.از اینکه زندگی منو غافلگیر کنه از اینکه همه ی آرزوهای دلم برای همی...
نویسنده :
مامان کوچولوی آیندت
1:26