شروع وبلاگشروع وبلاگ، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

کوچولوی آرزوهام

علمدار کوچک ما

محرم که میشه به پسر کوچولویی فکر میکنم که تو بغل من آروم خوابیده.....پسر کوچولویی که لباس سبز سقا تنشه و من با دیدنش تو لباس حضرت علی اصغر صدبرابر عاشقش میشم......من محرم هرسال ، آرزو میکنم روزی بیاد که امیرعباسمو ببرم مراسم شیرخوارگان علی اصغر......محرم که میشه به پسرکوچولویی فکر میکنم که سربند یا ابالفضل العباس سرش کردم و با لباس های مشکی و طبل کوچیکش تو هیئت ها پا به پای آدم بزرگا تو مراسم عزاداری امام حسین قدم بر میداره..........دلم پسر کوچولویی میخواد که دهه محرم و هرشب با باباش میره هیئت و وقتی برمیگردن خونه از خستگی تو بغل باباش خوابش برده......امیرعباس علمدار کوچک من محرم که میشه دلم هزاربرابر هواتو میکنه.....تو این شب ها خدا رو به د...
12 مهر 1395

تو این روزای پاییزی ، دلم فداته.....

 تو این رورای پاییزی دلم فداته..... فدای صورت گرد و تپلی ت که وسط شال و کلاه نارنجی پاییزی ت گم شده و بینی یخ زده و قرمز شده ات که مثه ی آلبالو صورت خوشگلت  فدای لپای سرخ و گل انداخته ات...... کفشای اسپورت جراغ دار پات مبکنم.......از همونا که جلوش چسب داره! تو همش سرگرم چسب های کفشات میشی و هی باز و بسته شون میکنی!  تو عاشق صدای چیک چیک شونی! یه پیراهن قرمز تنت میکنم با یه سوییشرت گل گلی و جکراب شلواری خاکستری!!!!!! تو هم تاتی تاتی راه میری و چین های دامنت میرقصن و کفشات رقص نور میزنن!!!!! تو هم محو تماشای رنگها میشی و همش خم میشی و چسب های کفشتو باز و بسته میکنی و میخندی.... میخندی و و دوتا دندون موش کوچ...
6 مهر 1395

هوای منی......

ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست   هوای من ، هواتو دارم.....بی هوا ، هوامو داشته باش ،  تو که بهشتمی...که هوای بهشت و بی تو نمیشه نفس کشید.....   کی میرسه وقت رسیدنت؟  حوای قصه بی هوای تو نفسش میگیره.....          
31 شهريور 1395

مامینی

عزیز مامان وقتی بی هوا دلم هواتو میکنه باید چیکار کنم؟  وقتی بی هوا میپری تو آغوش رویاهام باید چی کار کنم؟ جز اینکه تو خیالم محکم بغلت کنم و عاشقت باشم؟ وقتی بی هوا صدات می پیچه تو نقطه ی عمیق ترین خیالم و منو صدا میزنی باید چجوری فدات شم؟ وقتی که میگی مامینی ....... یعنی تو به همون اندازه لوس و شیرینی که تو رویاهام؟ به همون اندازه آرومی که تو خوابهای قشنگم؟  یعنی تو منو مامینی صدا میزنی؟  چیزی ندارم جز اینکه بگم قربونت بشم عشق مامینی
24 شهريور 1395

خدایا گشایشی. .....

بدون تو چیا کشیدم من خوشی ولی خوشی ندیدم من تو اول مسیر خوشبختی ته دنیا  رسیدم من بدون من چقد سرت گرمه کی حال این روزامو میفهمه قبول دارم گناه نکردی تو کار دنیای بی رحمه صدام کن  صدای تو لالایی بچگیمه نگام کن دیگه خستم از عشقای نصفه نیمه نگام کن ب جون چشات دیگه جون ندارم که بگم نمیشه........ مگه میگذره آدم از اونی زندگیشه مگه ریشه از زردی ساقه هاش خسته میشه ب جون چشات ديگه جون ندارم که بگم + خدایااااا گشایشی ++ امروز روز عرفه ست  روز استجابت دعا عیدی مو از امام حسین میخوان   ...
21 شهريور 1395

همه شعرهای جهان که نباید قافیه داشته باشند

از من نگیری کاش هرگز بارالهی عشقی که دارد شعرها می سراید من شاعر نیستم که!: از من نگیری کاش هرگز بارالهی عشقی که جوونه زده تو عمق دلم و من صبورانه در انتظار شکفتنش ام عشقی رو که برام خوده زندگیه خوده دوست داشتن عشقی رو که از جنس خدای من ، پر از مهربونیه عشقی رو  که عشق ترینه که دوست داشتنی ترینه که انتظارش قشنگه عشقی که باارزش ترینه از من نگیری کاش هرگز بارالهی  عشقی  رو که به امیدش نفس میکشم من که شاعر نیستم اصلا همه شعرهای جهان که نباید قافیه داشته باشند ...
16 شهريور 1395

خــــوابـــتــو دیـــــدمــــ

خــــوابـــتــو دیـــــدمــــ اومدی تو خوابم..... خودت بودی.... خوده خودت.... خیییییییییلی نی نی بودی خییییلی کوشولو بودی مثه یه جوجه طلایی کوچولوی آرزوهام تو یه دختر بودی .....یه دختر خیییییلی دوست داشتنی اصلا شبیه بچگی هام نبودی ....پوستت روشن نبود.... موهاتم طلایی نبو....د ولی شیرینیت بی نهایت بود..... بی نهاااااااااابت بغلم بودی بغل خود خودم حتی تو خوابم دلم نمیومد یه لحظه ازخودم جدات کنم محکم بغلت کرده بودم خیییییلی آروم بودی... اصلا گریه نمی کردی مامانم بهم گفت چه بچه آرومیه خیلی راحت خوابوندمت مثه فرشته ها خوابیده بودی بعدم که بیدار شدی اصلا گریه نمیکردی نگاه...
10 شهريور 1395

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید   وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها میکشید وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم میچشید من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی وعاقلی یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد آدم زمینی تر شد و  عالم به آدم سجده کرد من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر چیزی در آ...
30 مرداد 1395