قصه موعود هزارو یکمین شب.......
تا دست ب قلم میبرم سراغتو میگیرن کلمات....
سراغ تویی که نبض همه واژه هامی.....
واژه هایی که در انتظار آمدنت می تپند....
اصلا از تو که مینویسم ب واژه های خودم حسودی میکنم.....
مینویسم برای تو...
من به تو با قلم عشق خودم نزدیکم...
تویی که داروندار منی وندارمت....
تویی که بی هوای خیالت نفس رویاهام میگیره....
تویی که فکرم ب منتهای جمالت نمی رسد.....
تو از هرچه در خیال من آمد نکوتری....
فکر کردن به تو فقط یه نتیجه داره:
هربار بیشتر دوست دارمت....هربار عاشق ترت میشم.....
ببین چقدر رویای تو قشنگه......اگه خودت باشی چه غوغایی میشه......
تو یه فرشته ای.....فرشته نجات برای من.....
منم یه فرشته ام....فرشته نگهبان برای تو.....
صبر کن ببینم.....
من یه آدمم.....من که فرشته نیستم.....
ولی.....
گاه عشق یک فرشته در دل یک آدم ست.....
تا اون روز فرشته بودن وتمرین میکنم.....
تاروزی که توبیای.....
و چقدر زندگی زیبا میشه باتو....
تــــو معجــــزه ای
رخ خــــواهــی داد
جــایــی در نـــابــاوری مــطــلــق مــی افــتــی در آغـــوشـــم
تـــو رخ خـــواهــی داد
زمــان صــفــر خــواهــد شــد
واژه هــا گــنــگ
و مــن مــبــهــوت
و چــــمــانــم عــاشــقــانــه تـــریـــن اشــعار را بــا نــگــاهـــت خــواهــد ســـرود
ای قصه موعود هزارویکمین شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده
آرزوی لبخندت ُبراورده میکنه خدایی که آسمون و برای خندوندن گل به گریه میاره....
از تو هرگز من ندیدم از عسل شایسته تر
دوست دارمت نی نی عسلی من....